مادرم مرا به دنیا آورد. اینکه کاری خوب بود یا بد نمیدانم. وقتی که خوشبختم خیال میکنم کار خوبی بود و وقتی که بدبختم فکر میکنم کار بدی بود. با وجود این حتی موقعی که بدبختم، فکر میکنم خوشم نمیامد که به دنیا نیایم، زیرا هیچ چیز از نیستی بدتر نیست. برایت تکرار میکنم من از درد نمیترسم. درد با ما به دنیا میآید و رشد میکند و همچنان که به داشتن دو دست و پا عادت داریم به درد خو میکنیم. در واقع از مرگ هم بیمی ندارم، زیرا اگر آدمی میمیرد مفهومش این است که روزی به دنیا آمده، از نیستی رها شده. من از نیستی بیمناکم، از نبودن.
:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1